راهى به سوى حقيقت مناظره بین شیعه وسنی در مقابل پادشاه پست ده

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بر روی این بنر کلیک کنید تا به وب اصلی وارد شوید

عظمت شیعه واهل بیت در اسلام وقرآنhossein

//پرچم ایران//-->-->-->-->-->-->// غیبت امام زمان از سال 260 هجری قمری ساعت 5صبح تا امروز محاسبه سال شمسی است
-->-->-->
log-->-->-->-->
//حدیث تصادفی
-->-->-->
// کپی-->-->--> // زیارت عاشورا
زیارت عاشورا // //هدایت-->-->-->-->-->-->// کد زیارت-->-->-->-->-->-->پخش زنده حرم///
Share/Bookmark-->-->-->-->-->-->// این قسمت دارای چند روزه است باکلیک به روزه بعد بروید //visitors by country counter
flag counter

 علوى به عباسى گفت: يكى ديگر از اشتباهات اهل سنت، اين است كه على بن ابى طالب(عليه السلام) را رها كرده و پيرو سخن گذشتگان خود شدند.

عباسى: چرا اين كار اشتباه مى باشد؟

علوى: چون پيامبر على بن ابى طالب(عليه السلام) را براى جانشينى خود تعيين كرده بود; نه آن سه نفر را. آنگاه رو به شاه كرد و ادامه داد:

اى پادشاه، اگر كسى را براى جانشينى خود تعيين نمايى، آيا لازم است كه وزيران و دولتمردان از فرمان تو تبعيت نمايند يا اينكه مى توانند جانشين تو را عزل و ديگرى را به جانشينى تو تعيين كنند؟

ملك شاه: البته لازم است از كسى كه من به جانشينى خود تعيين كرده ام پيروى نمايند و فرمان مرا درباره او اطاعت كنند.

علوى: شيعيان همين طور عمل كرده اند. آنها پيرو خليفه اى شده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دستور خداى متعال او را معين كرده است و او على بن ابى طالب(عليه السلام) است و غير او را واگذاشته اند.

عباسى به دفاع از كرده اهل سنت پرداخت و گفت: على بن ابى طالب شايسته خلافت نبود; چون سن او كم بود. ديگر اين كه در جنگ ها، بزرگان و دليران عرب را كشته بود; لذا عرب، خلافت او را گردن نمى نهاد. برخلاف او، ابوبكر عمر بسيارى داشت و در جنگ ها، كسى را نكشته بود!

پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است. ؟ ! و مگر خداى سبحان نفرموده: (يا أيّها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرّسول إذا دعاكم لما يحييكم)(40); اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فراخوانند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد. ؟ !

عباسى: هرگز! من نگفتم كه مردم از خدا و رسول او داناترند.

علوى: در اين صورت، كلام تو ديگر جايى ندارد. زيرا اگر خدا و پيامبر شخصى را براى خلافت و امامت برگزينند، لازم است از او پيروى كنى; چه مردم او را بپسندند و چه نپسندند.

عباسى: شايستگى هاى على بن ابى طالب براى خلافت كم بود.

علوى: نخست اين كه: معناى سخن تو اين است كه خداوند، على بن ابى طالب را به درستى نمى شناخت و از كمى امتيازات او اطّلاعى نداشت كه او را به خلافت برگزيد و اين كفرى آشكار است.

دوم اين كه: واقعيت اين است كه شرائط و ويژگيهاى خلافت و امامت به طور كامل در على بن ابى طالب(عليه السلام) جمع گشته بود، در حالى كه اين امتيازات در ديگران اصلا وجود نداشت.

عباسى: آن ويژگيها چه بود؟

علوى: ويژگيها و امتيازات على(عليه السلام) بسيار است، نخستين امتيازش اين بود كه از جانب خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى خلافت تعيين شده بود.

دیگر اینکه در همه زمینه ها از همه صحابه عالم تر و داناتر بود، چنانکه پیامبر درباره اش فرمود: اقضاکم علی ، آگاهترین شما به امر قضاوت علی است و عمر بن خطاب هم می گوید: اقضانا علی(42)، داناترین ما در امر قضاوت، على است». همچنين پيامبر فرمود: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها فمن أراد المدينة والحكمة فليأت الباب(43); من شهر علمم و على دروازه آن; پس هر كس بخواهد به شهر علم و حكمت درآيد بايد از دروازه آن وارد شود».

و خود آن حضرت مى فرمايد: «علّمنى رسول الله ألف باب من العلم يفتح لى من كل باب ألف باب; پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)هزار باب علم را به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر فراروى من گشوده شد». بديهى است كه عالم مقدم بر جاهل است چنانكه خداوند مى فرمايد: (هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون)(44); آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند.

ویژگی سوم این که : آن حضرت از دیگران بی نیاز بود و در احکام به دیگران رجوع نمی کرد ولی دیگران محتاج ایشان بودند و در پیشامدها به او رجوع می کردند . مگر ابوبکر نگفته است اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم (45) مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم در حالی که علی بن ابیطالب در میان شماست. مگر عمر بیش از هفتاد مرتبه نگفت: لولا علی لهلک عمر(46)  اگر علی نبود عمر هلاک می گشت. و : لاابقانی الله لمعضلة لست فیها یا ابا الحسن اى ابوالحسن، خدا مرا در مشكلى كه تو براى حلّ آن حضور ندارى، باقى نگذارد».
و: «لا يفتينّ أحد فى المسجد وعلىّ حاضر(47); آن گاه كه على در مسجد حضور دارد، كسى ديگر حق ندارد فتوا دهد».

چهارمين امتياز اينكه: على بن ابى طالب(عليه السلام) هيچ گاه خدا را معصيت ننمود و غير خدا را نپرستيد و در سراسر زندگى خود، براى بتها سجده نكرد; ولى آن سه نفر، خدا را عصيان و غير او را پرستش و براى بتها هم سجده كرده بودند و خداى تعالى مى فرمايد: (لا ينال عهدى الظالمين)(48); عهد و پيمان من به ظالمان نمى رسد. بديهى است كه گنهكار، ظالم است; پس شايسته رسيدن به عهد خدا، يعنى نبوت و خلافت نيست.

ويژگى پنجم على بن ابى طالب اين است كه: فكرى سليم، عقلى بزرگ و رأيى درست و مستقيم داشت كه از اسلام، سرچشمه مى گرفت; در حالى كه ديگران آرائى نادرست داشتند كه از شيطان نشأت مى گرفت. از همين رو، ابوبكر مى گفت: «إنّ لى شيطاناً يعترينى(49): من شيطانى دارم كه ملازم من است و پيوسته به سراغم مى آيد». و عمر هم در جاهاى زيادى با پيامبر مخالفت نمود. عثمان نيز، فردى سست رأى و سست اراده بود كه اطرافيان نابابش در او تأثير و نفوذ داشتند; مانند وزغ بن وزغ (مروان بن حكم) كه پيامبر، او و نسلش را جز مؤمنان لعنت كرد و كعب الاحبار يهودى و...

ملك شاه كه به شگفت آمده بود، رو به وزير كرده، پرسيد: آيا درست است كه ابوبكر گفته من شيطانى دارم كه ملازم من است و پيوسته مرا فرو مى گيرد.

وزير: اين مطلب در كتابها وجود دارد.

ملك شاه: آيا صحيح است كه عمر با پيامبر مخالفت مى كرد؟

وزير: بايد از علوى بپرسيم كه منظورش از اين سخن چه بود؟

علوى: علماى اهل سنت در كتابهاى معتبر آورده اند كه عمر در موارد زيادى، رأى پيامبر را نپذيرفت و با آن حضرت مخالفت نمود از جمله:

1. زمانى كه پيامبر مى خواست بر جنازه عبد الله بن اُبىّ نماز گزارد، عمر با تندى و درشتى بر پيامبر اعتراض كرد به طورى كه پيامبر از آن رفتار رنجيده خاطر شد، در حالى كه خداوند مى فرمايد: (والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم)(51); كسانى كه پيامبر خدا را آزار دهند عذاب دردناكى برايشان خواهد بود.

2. آنگاه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دستور داد بين عمره تمتع و حج تمتع فاصله و جدايى انداخته شود و اجازه داد كه زن و شوهر بين عمره و حج، نزديك هم آيند، عمر با عبارت زننده اى به پيامبر اعتراض نمود و گفت: «أ نحرم ومذاكيرنا تقطر منياً؟». پيامبر در جوابش فرمود: هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد. پيامبر با اين جمله فهماند كه عمر از كسانى است كه به بعضى از احكام ايمان دارد و بعضى را انكار مى كند.

پيامبر را تعطيل نمود و زنا و گناهان زشت را رواج داد و در نتيجه، مشمول اين آيه گرديد: (ومن لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون... الظالمون... الفاسقون)(54); هر كس به موجب آنچه خداوند نازل فرموده، حكم نكند (و از پيش خود احكامى را ابداع و اعلام كند)، پس از كافران... ستمكاران... و فاسقان مى باشد.

4. در صلح حديبيه چنانكه گذشت. و ديگر مواردى كه عمر با پيامبر خدا مخالفت مى كرد و او را با درشتى سخنش آزار مى داد.

ملك شاه: حقيقت اين است كه من هم، ازدواج موقت را نمى پسندم.

علوى: آيا قبول دارى كه اين، يك حكم شرعى اسلامى است يا نه؟

ملك شاه: نه، قبول ندارم.

علوى: پس معناى آيه (فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ أجورهنّ) و نيز معناى اين گفته عمر: «متعتان كانتا على عهد رسول الله وأنا أحرمهما وأعاقب عليهما» چيست؟ آيا قول عمر بيانگر اين نيست كه متعه زنان در زمان پيامبر و زمان ابوبكر و نيز بخشى از زمان خود عمر، جايز و مورد عمل بوده است تا اينكه عمر آن را ممنوع و از آن جلوگيرى كرد؟ علاوه بر آن، دلايل ديگرى بر جواز آن وجود دارد. اى پادشاه! عمر خودش متعه مى كرد و عبد الله بن زبير هم از متعه به وجود آمد.

ملك شاه كه بين خواهش نفس و قبول دليل درمانده بود، به وزيرش گفت: نظام الملك! تو چه مى گويى؟

وزير: دلايل علوى، صحيح و بدون ايراد است; ولى چون عمر آن را ممنوع كرده، بر ما لازم است آن را بپذيريم.

رسول الله أسوة)(57); مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى مى باشد.؟ و مگر اين حديث مشهور را نشنيده اى: «حلال محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) حلال إلى يوم القيامة وحرام محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) حرام إلى يوم القيامة; حلال رسول خدا تا روز قيامت حلال، و حرام رسول خدا تا روز قيامت حرام خواهد بود»؟

ملك شاه كه هنوز دلش آرام نگرفته بود، گفت: من به تمام احكام اسلام، ايمان دارم; ولى حكمت مشروعيتِ متعه را نمى فهمم؟ آيا يكى از شما رغبت مى كند كه دختر يا خواهر خود را چند ساعتى در اختيار مردى قرار دهد؟ آيا اين زشت نيست؟

علوى: چه مى گويى اى پادشاه! آيا انسان رغبت مى كند كه دختر يا خواهر خود را به عقد دائمى مردى درآورد كه مى داند يك ساعت بعد از بهره گيرى از او، وى را طلاق مى دهد؟

ملك شاه: اين كار را نمى پسندم.

علوى: اما اهل سنت، معتقدند كه اين عقد دائم و طلاق پس از آن، صحيح است! پس فرقى بين ازدواج موقت و ازدواج دائم وجود ندارد، جز اينكه ازدواج موقت به تمام شدن مدت تعيين شده، پايان مى پذيرد ولى ازدواج دائم با طلاق. به ديگر سخن، ازدواج موقت مانند اجاره است و ازدواج دائم مانند ملكيت، كه اجاره با پايان گرفتن مدت، از بين مى رود و ملكيت با فروختن و... بنابراين، قانون ازدواج موقت، بدون ايراد و صحيح است; چرا كه برطرف كننده نياز جسم است همان گونه كه قانون ازدواج دائم كه با طلاق به هم مى خورد، بى ايراد و درست است.

اى پادشاه، اكنون از تو سؤالى دارم: در مورد زنان بيوه اى كه شوهر خود را از دست داده اند و كسى به خواستگارى آنان نمى آيد، چه مى گويى؟ آيا ازدواج موقت، تنها راه حل براى حفظ آنها از فساد و گناه نيست؟  و چه مى گويى در مورد جوانان و مردانى كه شرائط به ايشان اجازه ازدواج دائم نمى دهد؟ آيا ازدواج موقت، تنها راه حل براى رهايى از نيروى سركش جنسى و حفظ از گناه نيست؟ آيا ازدواج موقت از زنا و لواط و عادات زشت بهتر نيست؟ اى پادشاه، من معتقدم كه باعث هر عمل زنا، لواط و استمنايى كه از مردم سر زند عمر است و او در گناه آن شريك; زيرا او ازدواج موقت را ممنوع و از انجام آن جلوگيرى كرد چنانكه در روايات آمده كه: «از آن هنگام كه عمر از ازدواج موقت جلوگيرى كرد زنا بين مردم شيوع يافت».

اما اينكه تو ـ اى پادشاه ـ مى گويى: رغبتى به آن ندارم...، اسلام هيچ كسى را بر اين عمل مجبور نكرده است، همان گونه كه مجبور نيستى دخترت را به عقد كسى درآورى كه مى دانى يك ساعت بعد او را طلاق مى دهد. علاوه بر آن، بى رغبتى تو و ديگران نسبت به چيزى دليل بر حرمت آن نيست. زيرا حكم خدا ثابت است و با نظريه ها و خواسته هاى مردم تغيير نمى يابد.

ملك شاه دلايل و پاسخ هاى علوى را شنيد و چيزى نداشت كه بگويد، لذا رو به وزير كرد و گفت: دلايل علوى در جواز ازدواج موقت محكم و استوار است!

وزير هم كه چيزى در مقابل دلايل علوى نداشت، سخن پيشين خود را تكرار كرد و گفت: ولى علما از نظريه عمر پيروى كرده اند.

علوى از تكرار سخن پيشين وزير به خشم آمد و گفت: نخست اين كه: تنها علماى اهل سنت از نظريه عمر پيروى كرده اند، نه همه علما.

دوم اين كه: آيا پيروى حكم خدا و پيامبر سزاوارتر است يا سخن عمر؟

سوم اين كه: حتى علماى شما هم با رأى عمر مخالفت كرده اند.

وزير: چگونه؟

علوى: چون عمرگفته بود: «دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود ومن آنها را حرام مى كنم: متعه حج و متعه زنان». اگر گفته عمر صحيح است، چرا علماى شما در مورد متعه حج از او پيروى نكرده و على رغم تحريم عمر گفته اند: «متعه حج صحيح است»؟ و اگر سخن عمر باطل است چرا علماى شما در ممنوعيت متعه زنان از رأى او پيروى و با آن موافقت كرده اند؟

وزير كه جوابى نداشت، ساكت شد و چيزى نگفت.

ملك شاه كه از وزير مأيوس شد، رو به حاضران نموده گفت: چرا جواب علوى را نمى دهيد؟!

يكى از دانشمندان شيعه كه نامش شيخ حسن القاسمى بود گفت: ايراد و اشكال به عمر و پيروانش وارد است. از همين رو ـ اى پادشاه ـ آنها جوابى براى جناب علوى ـ كه خداوند او را حفظ نمايد ـ ندارند.

ملك شاه كه فهميد ديگر كسى جوابى ندارد، لذا دلش آرام گرفت و گفت: بنابراين، اين موضوع را رها كنيد و به موضوع ديگرى بپردازيد.

ادامه دارد

عباسى مسأله كشورگشايى هاى عمر را مطرح كرد و گفت: شيعيان معتقدند كه عمر هيچ فضيلتى نداشته است در حالى كه همين فتوحات و كشورگشايى هاى او، براى فضيلتش كافى است.

 

پاورقی

 

40) سوره انفال: آيه 24.

41) صحيح بخارى در تفسير آيه (ما ننسخ من آية...); طبقات ابن سعد، ج 6، ص 102; استيعاب، ج 1، ص 8 و ج 2، ص 461; و حلية الاولياء، ج 1، ص 65; معجم اوسط، طبرانى، ج 7، ص 357; كشف الخفاء، عجلونى، ج 1، ص 1630; علل دارقطنى، ص 86; سير أعلام النبلاء، ذهبى، ج 1، ص 391; جواهر المطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ابن دمشقى، ج 1، ص 203 و 296.

42) مستدرك حاكم، ج 3، ص 136; معجم كبير، طبرانى، ج 11، ص 55; الفائق، زمخشرى، ج 2، ص 16; شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 219; و ج 9، ص 165; جامع صغير، سيوطى، ج 1، ص 415; كنز العمال، متقى هندى، ج 13، ص 148; فيض القدير، مناوى، ج 3، ص 60; تاريخ بغداد، ج 4، ص 348; اسد الغابة، ج 4، ص 22; كنز العمال، ج 6، ص 152; تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 6، ص 330 و...

43) سوره زمر: آيه 9.

44) سرّ العالمين، غزالى; ابطال الباطل، ابن روزبهان; شرح تجريد قوشجى، مقصد پنجم از بحث امامت، (با تفاوتى اندك).

45) حاكم در مستدرك، كتاب الصلاة، ج 1، ص 358; الاستيعاب، ج 3، ص 39; مناقب خوارزمى، ص 48; تذكرة السبط، ص 87 و تفسير نيشابورى در سوره احقاف و...

46) تذكرة السبط، ص 87; مناقب خوارزمى، ص 60; فيض القدير، ج 4، ص 357.
جهت آگاهى بر اسناد متن فوق و ديگر متون مشابه كه بالغ بر چهل مورد مى باشد، مراجعه شود به كتاب «امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) ازديدگاه خلفا».

47) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 18.

48) سوره بقره: آيه 124.

49) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 20; و ج 17، ص 157 و 160 و 161; طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 3، ص 212; تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 30، ص303; الامامة والسياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 34 و در چاپ ديگر: ص 22.

50) طبقات ابن سعد، ج 2، ص 129; و تاريخ ابن جرير، ج 2، ص 440; والامامة والسياسة، ابن قتيبة، ص 6 و...   

51) سوره توبه: آيه 61.

52) سوره نساء: آيه 24.

53) از حضرت على(عليه السلام) روايت شده كه آن حضرت فرمود: اگر عمر از ازدواج موقت جلوگيرى نمى كرد هيچ كس جز شقى زنا نمى كرد.

54) سوره مائده: آيات 44 ـ 47.

55) سوره حشر: آيه 7.

56) سوره نور: آيه 54.

57) سوره احزاب: آيه 21.

 

راهی به سوی حقیقت شیعه یا سنی...
ما را در سایت راهی به سوی حقیقت شیعه یا سنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hossein hosseinfar بازدید : 320 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت: 9:42